همه چیز از یه بطری بازی شروع شد

♥LOoOoOVE♥



    

همه چیز از یه بطری بازی شروع شد ؛ کمی بعد از نیمه شب ، روی یک میز شش نفره  . . . !
بطری چرخید ، چرخید و چرخید . . .
همه چشمها به چرخشش بود !
حرکتش کم شد ، کم تر و کم تر . . . !
تا بالاخره ایستاد !
سر بطری به طرف من بود به هر حال من باید اطاعت می کردم !
با چشم مسیر سر تا انتهای بطری رو طی کردم !
آخرش رسید به اون . . .
نگاهم کرد و خندید ! بلند بلند می خندید !
دلیل خنده هاش رو نمی فهمیدم تا اینکه ساکت شد و خیره به من !
به لباش چشم دوخته بودم منتظر اینکه بگه رو دستات راه برو یا صورتت رو با سس بشور . . .
یا یه چیزی مثل همینا .
. . !
که یهو کوبید روی میز و ابرو هاشو تو هم کرد . . . !
گفت : حکم ؛ عاشقم شو . . . !
و من باید عمل می کردم این قانون بازی بود . . . !



نظرات شما عزیزان:

sohel
ساعت11:01---9 تير 1392
khili khob bod vaghean
پاسخ:مرسی ازت


امیر
ساعت22:50---8 تير 1392
قشنگ بود مطلبت...

farzane
ساعت15:34---8 تير 1392
alllllllli bood.پاسخ:ممنون مرسی عزیزم

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





تاريخ جمعه 7 تير 1392برچسب:,سـاعت 14:34 نويسنده roza
яima